اشعار فروغ فرخزاد
دست زیبائی دری را می گشاید نرم
می دود در کوچه برق چشم تبداری
اشعار فروغ فرخزاد
کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد
بانگ پای رهروی از پشت دیواری
اشعار فروغ فرخزاد
باد از ره می رسد عریان و عطر آلود
خیس، باران می کشد تن بر تن دهلیز
اشعار فروغ فرخزاد
در سکوت خانه می پیچد نفس هاشان
ناله های شوقشان لرزان و وهم انگیز
اشعار فروغ فرخزاد
چشم ها در ظلمت شب خیره بر راهست
جوی می نالد که «آیا کیست دلدارش؟»
اشعار فروغ فرخزاد
شاخه ها نجوا کنان در گوش یکدیگر
«ای دریغا … در کنارش نیست دلدارش»
اشعار فروغ فرخزاد
کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد
بانگ پای رهروی از پشت دیوار
اشعار فروغ فرخزاد
می خزد در آسمان خاطری غمگین
نرم نرمک ابر دودآلود پنداری
اشعار فروغ فرخزاد
بر که می خندد فسون چشمش ای افسوس؟
وز کدامین لب لبانش بوسه می جوید؟
اشعار فروغ فرخزاد
پنجه اش در حلقه موی که می لغزد؟
با که در خلوت بمستی قصه می گوید؟
اشعار فروغ فرخزاد
تیرگی ها را بدنبال چه می کاوم؟
پس چرا در انتظارش باز بیدارم؟
اشعار فروغ فرخزاد
در دل مردان کدامین مهر جاوید است؟
نه … دگر هرگز نمی آید بدیدارم
اشعار فروغ فرخزاد
پیکری گم می شود در ظلمت دهلیز
باد در را با صدائی خشک می بندد
اشعار فروغ فرخزاد
مرده ای گوئی درون حفره گوری
بر امیدی سست و بی بنیاد می خندد
اشعار فروغ فرخزاد